عوامل خانوادگی پرخاشگری
عوامل خانوادگی به عنوان یکسری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد مؤثر میباشند، چرا که خانواده به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد بسیار حائز اهمیت میباشد و خیلی از چیزها را افراد در سالهای اولیه حیات اجتماعی خود در آن میآموزند. خانواده میتواند از جهات مختلف موجب بروز یا تشدید پرخاشگری شود که مهمترین این عوامل عبارتاند از: ۱) نحوه برخورد والدین با نیازهای کودک: معمولاً کودکی که وسایل و اسباب بازی مورد علاقه خود را در دست دیگری میبیند برانگیخته میشود و در صدر گرفتن آن حتی با اعمال خشونت میشود. تجربه نشانگر آن است که چنانچه در کودکی همیشه توقعات و انتظارات فرد برآورده شده باشد او بیشتر از کسانی که توقعات و انتظاراتشان برآورده نشدهاست خشمگین و پرخاشگر میشود.
۲) وجود الگوهای نامناسب، داشتن الگوی مناسب در زندگی یکی از نیازهای انسان است زیرا انسانها علاقهمند هستند که رفتار و کردار خود را مطابق با کسی که مورد علاقه خودشان است انجام دهند و چنین کسانی را راهنما و الگوی زندگی خود قرار دهند بررسیهای انجام شده نشان میدهد که بیشتر کودکان پرخاشگر والدین خشن و متخاصمی داشتهاند یعنی نه تنها کودک آنها از محبت لازم برخوردار نبود از الگوی پرخاشگری موجود در خانواده نیز تأثیر پذیرفته بود. دیکتاتوری خانوادههایی که تابع اصول دیکتاتوری هستند معمولاً رشد فرزندانشان را محدود میکند در این نوع از خانواده یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است که غالباً پدر چنین نقشی را دارد اما گاهی اوقات مادر، خواهران و برادران بزرگتر نیز با دیکتاتوری رفتار میکنند در این گونه خانوادهها فرد دیکتاتور تصمیم میگیرد، هدف تعیین میکند، راه نشان میدهد، وظیفه معلوم میکند، برنامه میریزد و همه باید به طور مطلق مطابق میل او رفتار کند و حق اظهارنظر از آن اوست. بچههایی که در محیط دیکتاتوری پرورش پیدا میکنند ظاهراً حالت تسلیم و اطاعت در رفتارشان مشاهده میشود و همین حالت آنهارا به هیجان و اضطرابوامیدارد. این بچهها در مقابل دیگران حالت دشمنی و خصومت به خود میگیرند و به بچههای هم سن و سال خود یا کمتر از خود صدمه میرسانند این افراد از تعصبخاصی نیز برخوردارند و از به سر بردن با دیگران عاجز هستند، در کارهای گروهی نمیتوانند شرکت کنند و ازاعتماد به نفس ضعیفی برخوردارند و در امور زندگیشان بیلیاقتی خود را نشان میدهند و اغلب در کارها با شکست روبرو میشوند. ۳) تأثیر رفتار پرخاشگرانه: عدهای از افراد پرخاشگر و زورگویی را تقبیح نمیکنند بلکه آنرا نشانه شهامت و قدرت خود میدانند این افراد اعمال پرخاشگرانه خود و دیگران را مثبت، موجه و حتی لازم میدانند و به آن صحه میگذارند. ۴) تشویق رفتار پرخاشگرانه: در مواقعی که رفتار پرخاشگرانه توسط والدین و دیگر افراد سبب تقویت مثبت و تثبیت این رفتار میشود. گاه با والدین یا مربیانی روبرو میشویم که به بهانه آموزش دفاع از خود به کودکی میگویند «از کی نخوری» «توسری نخوری» و… که به طور وضوح به جای نشان دادن رفتارهای منطقی در مقابل برخورد با موانع شخصی را به پرخاشگری بیمورد تشویق میکنند. ۵) تنبیه والدین و مربیان: والدین و مربیان که در برابر پرخاشگری و خشونت کودک عصبانی میشوند به صورت پرخاشگرانه اورا تنبیه میکنند از تشدید این رفتار در او موثرند درچنین مواقعی تنبیه عامل فزاینده و تقویت کننده پرخاشگری است زیرا علاوه بر اینکه سبب خشم و احتمالاً پرخاشگری کودک میشود، شخص تنبیه کننده الگوی نامناسبی برای پرخاشگری کودک میشود.[۷]
عوامل محیطی (اجتماعی – فرهنگی)
عواملی که در پیرامون زندگی انسان هستند میتوانند در بروز یا تشدید پرخاشگری و تخفیف یا تعدیل آن اثر گذار باشند، برخی از اینگونه عوامل عبارتاند از: ۱) زندگی در ارتفاع خیلی بلند و تغذیه ناقص؛ پژوهشهای به عمل آمده در میان سرخپوستان قبیله کولا در میال آندورپرو، که به پرخاشگرترین انسانهای روی زمین شهرت دارند حاکی از آن است که پرخاشگری این قبیله سه دلیل دارد: الف: زندگی در ارتفاعات خیلی بلند کمبود مواد غذایی و بالاخرهتغذیه ناقص. ب: جویدن برگ کوکا که محتوی کوکائین و نوع مخدر است و سبب میشود مصرفکنندگان آن موقتاً احساس آرامش میکنند اما اثرات مصرف دراز مدت آن برای سوخت و ساز بدن زیان آور است. ج: هنجار بودن پرخاشگری، در جامعهای ممکن است پرخاشگری یک رفتار «هنجاری» تلقی شود لذا در مقایسه با جوامعی که چنین وضعیتی را ندارند.
۲) تقویت پرخاشگری به علت ضرر و زیان اجتماعی- فرهنگی در بعضی مواقع به علت جنگ یا عوامل دیگر پرخاشگری در جامعه تقویت میشود بدیهی است در چنین وضعیت پرخاشگری با فراوانی بیشتر در افکار با تخیلات و اعمال افراد آن جامعه مشاهده میشود چون جامعه به دلیل مقتضیات زمانی و مکانی خود پرورش آن را ضروری میداند.
۳) مشاهدات اجتماعی، مشاهده وقایع و اتفاقاتی که در جامعه رخ میدهد مانند درگیریهای اجتماعی محدودیتهای اجتماعی تبعیضات بی عدالتیها… سبب ایجاد خشم و پرخاشگری میشود.
۴) نقش رسانههای گروهی، از عوامل اجتماعی- فرهنگی دیگر که در پیدایش و تقویت پرخاشگری نقش دارند. رسانههای گروهی به ویژه تلویزیون است درجه تأثیرپذیری افراد از برنامههای تلویزیون به شرایط اجتماعی- اقتصادی بسیاری از عوامل دیگر بستگی دارد اثر فیلمهای خشونتآمیز در ایجاد رفتار خشونتآمیز و پرخاشگرانه در مطالعات محققین مورد تأیید قرار گرفتهاست.
۵) نقش بازیهای ویدئویی در پرخاشگری، پژوهش در این زمینه با عنوان (تأثیر بازیهای ویدئویی) بر پرخاشگری دانش آموزان پسر سال پنجم مقطع ابتدایی شهرستان خرمآباد به روش تجربی صورت گرفتهاست. یافتهها نشان میدهد که گروههای آزمایش که پرخاشگرانه بازی کرده بودند نسبت به گروه گواه افزایش معنی داری پرخاشگری نشان دادند در نتیجه انجام بازیهای ویدئویی پرخاشگرانه پرخاشگری بعدی را به خصوص در بین کودکان افزایش میدهد.[۸]
علی رغم تمامی مسائل ذکر شده پرخاشگری همیشه اوقات نیز زیان آور و مضر نیست بلکه پرخاشگری از حد اعتدال خارج نشود و هدف آن تسلط بر مشکلات زندگی و ترقی و تعالی و آلایش انسان باشد نه تنها سودمند است بلکه ضروری نیز هست. قرار دادن حدو مرز برای پرخاشگری مضر و سودمند قدری مشکل به نظر میرسد لذا کودکی که علیه بزرگترهایش سرکشی میکند پرخاشگر است ولی در عین حال نشان میدهد که انگیزهای اورا به سوی استقلال که جزء ضروری و با ارزش رشد اوست رهبری میکند دربارهٔ مفید و لازم بودن عمل پرخاشگری فوید معتقد است که اگر انسان برای ابزار پرخاشگری اجازه نیابد نیروی پرخاشگری اش انباشته میشود و سرانجام به شکل خشونت مفرط یا بیماری روانی ظاهر میشود. در واقع به تعبیر او برای پالایش روانی سه راه حل وجود دارد که به طور مستقیم و غیرمستقیم با پرخاشگری در ارتباط است این سه راه حل عبارتاند از: الف: صرف نیرو در فعالیتهای بدنی از قبیل بازیهای ورزشی جست و خیز، مشت زدن به کیسه بوکس و غیره
ب: اشتغال به پرخاشگری خیالی و غیر مخرب
ج: اعمال پرخاشگری مستقیم حمله به ناکام کننده صدمه زدن به او، ناراحت کردن او ناسزا گفتن به او و جزء اینها آیا پرخاشگری قابل کنترل است؟
اکثر پژوهشگران معتقدند که عوامل محیطی باعث کسب و نگهداری رفتارهای پرخاشگرانه میشود به نظر آنها تغییرات مناسب در موقعیتهای محیطی سبب از بین رفتن زمینههای ایجاد کنندهٔ پرخاشگری و خشونت در رفتار کودکان و نوجوانان میشود همچنین با دادن شخصیت مثبت و منطقی به کودکان عدم تبعیض میان آنها عدم تحقیر کودکان دادن مسئولیتها در خد توان به افراد پرخاشگر صحبت کردن با آنها آگاه کردن آنها در مورد خطرات پرخاشگری ایجاد رابطه صمیمی و عاطفی با آنها و توجه به مشکلات آنها تشویق کردن آنها به کارهای گروهی و جمعی و در پایان با شناسایی روحیات فرد برخورد صحیح با آن میتوان در شناسایی عواملی که پرخاشگری را ایجاد یا تشدید میکنند اقدام کرد.
۱- صمیمت، صمیمیت در خانواده امری لازم و ضروری است زیرا سهم مهمی در کاهش خشونت در خانواده دارد بسیاری از رفتارهای خشونتآمیز به این دلیل است که صمیمیت بین طرفین وجود ندارد. صمیمیت هنگامی افزایش مییابد که افراد خانواده درامور زندگی با یکدیگر مشارکت داشته باشند. همچنین اعتماد و اطمینان در مشارکت بین اعضای خانواده باعث صمیمیت میشود.
۲- تأمل و سکوت، یکی از بهترین راههای کنترل خشونت در خانواده کنترل رفتار خویشتن در مواقعی است که یکی از اعضای خانواده به تحریک دیگری بپردازد. بهترین شگرد در این هنگام آن است که دیگران سکونت اختیار کنند تا آن فرد هم آرامش پیدا کند سپس در یک فرصت مناسب با هم به بحث و بررسی بپردازند.
۳- تخلیه یعنی اینکه به طور مستقیم جواب خشونت را ندهیم. تحقیقات جدید نشان میدهد که پرخاشگری حلاکی و حتی فیزیکی علاوه بر اینکه خشم را کاهش نمیدهد بلکه باعث افزایش آن نیز میشود. ۴- مدل پرخاشگری غیر پرخاشگرانه (قدم زدن و…)، تحقیقات نشان داده که افرادی عادی که پرخاشگری خود بدون رفتار پرخاشگرانه بروز دادند بعد از این کار سطح کمتری از پرخاشگری را داشتهاند ولی به طور کل این روش هم زیاد مؤثر نیست.
۵- تنبیه، درطول تاریخ یکی از وسایل اجتماعی برای کم کردن میزان خشونت تنبیه بودهاست که توسط آن جلوی تجاوز، خشونت و دیگر رفتارهای پرخاشگرانه را میگرفتند ولی در حال حاضر علما معتقدند که تنبیه به طور موقت جلوی خشونت حاضر را میگیرد و برعکس در طولانی مدت به طور مستقیم باعث تقویت آن میشود درحال حاضر تنبیه بدنی از طرف سازمان بهداشت جهانی ممنوع شدهاست.
۶- صحبت کردن در مورد مشکل، بهترین روش برای کاهش پرخاشگری صحبت کردن در مورد آن است این تکنیک به طور عملی به دو صورت عملی است ولی اینکه در لحظهای که پرخاشگری به حد اعلای خود میرسد یکی از طرفین سکوت اختیار کند و سعی کند غائله را ختم کند ولی بعد از اینکه طرفین آرام شدند و مدتی نیز گذشت با خونسردی مطالب را با یکدیگر در میان میگذارند و آن را حل و فصل میکنند.
درمان پرخاشگری:
برای درمان پرخاشگری گام اول شناخت و ریشه یابی علت یا علل پرخاشگری است با شناخت این عوامل میتوان همکاریهای لازم را برای کاستن از میزان و شدت پرخاشگری ارائه نمود مانند سرگرم نمودن فرد مهر و محبت و دلجویی آموزش تنهایی فکرکردن صبر و متانت نشان دادن در مواقع پرخاشگری تشویق جهت استحمام وروش گرفتن اجرای عدالت در منزل برآورده کردن نیازهای کودکان و نوجوانان مساعد ساختن جو آزادیهای کنترل شده جلوگیری از توهین و ناسزا گفتن به آنها یا مقابله به مثل نکردن با آنها جلوگیری از تهدید و ترساندن الگوهای خوب را به آنها نشان دادن رهنمودهایی در مورد سازش و جوشش با دیگران تشویق به بازیهای گروهی و رعایت بتراکت و قوانین در زندگی با دیگران عادت دادن به آنا به گذشت یاد دادن انتقاد صحیح به آنها جهت تخلیه و سبک شدن و آرامش یافتن و در پایان چنانچه رعایت عوامل فوق تأثیری نداشت میتوان از عوامل دیگری مانند توبیخ اخطار تحکم علامت مقابله به مثل تنبیه و قهر و… استفاده نمود.
علل رفتار خشونتآمیز در نوع بشر غالباً موضوع پژوهش علم روانشناسی و جامعهشناسی است. ژان ولاوکازیستشناس سیستم اعصاب بدین منظور تأکید میکند که «رفتار خشونتآمیز به عنوان رفتار تهاجمی فیزیکی عمدی در مقابل فرد دیگر تعریف شدهاست».[۷]
دانشمندان براین موضوع که خشونت در نوع بشر ذاتی ست، اتفاق نظر دارند. از بشر پیشاتاریخ، مشاهداتباستانشناسی مبنی بر درگیری خشونت و صلح جوئی به عنوان ویژگیهای ابتدایی آنان وجود دارد.[۸]
از آنجایی که خشونت ماهیت ادراک و همچنین یک پدیده قابل اندازهگیری است، روانشناسان تغییرپذیری را، در آنچه مردم از کنشهای فیزیکی عمدی به عنوان خشونت دریافت میکنند، تشخیص دادند. برای مثال، در ایالتی که توقیف مجازاتی قانونی ست ما توقیف کننده را به عنوان خشونت دریافت نمیکنیم، گرچه ممکن است ما با شیوه استعارهای از واکنش خشونتآمیز ایالت صحبت کنیم. بعلاوه فهم خشونت به رابطهٔ قابل دریافت قربانی و پرخاشگر نیز وابستهاست؛ بنابراین روانشناسان نشان میدهند که مردم ممکن نیست استفاده تدافعی از نیروها را بشناسند مگر در جاییکه مقدار نیروهای مورد استفاده قرار گرفته به طور شاخص بیشتر از تعارض اصلی باشد.[۹]
اغلب در بحثهای مربوط به خشونت انسان، تصویر «خشونت میمون نر» آورده میشود. دیل پترسون و ریچارد وانگهام در «مردان شیطانی: میمونها و ریشههای خشونت انسانی» مینویسند که خشونت در انسانها ذاتی است، هر چند اجتناب ناپذیر نیست. با این حال «ویلیام ال. آوری» ویراستار کتابی به نام «ما باید بجنگیم؟ از میدان جنگ تا حیاط مدرسه - چشماندازی نو در درگیری خشونتآمیز و اجتناب از آن» از اسطورهٔ «میمون قاتل» در این کتاب انتقاد میکند که در آن دو بحث ازدو سمپوزیوم دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد را میآورد. نتیجه این است که «ما همچنین مکانیسمهای طبیعی بسیاری برای مشارکت، حفظ درگیری، تجاوز و غلبه بر درگیری داریم. همه اینها به اندازه تمایلات تهاجمی برای ما طبیعی هستند».[۱۰] جیمز گلیگان مینویسد که خشونت اغلب به عنوان پادزهری برای شرم و تحقیر به کار میرود.[۱۱]استفاده از خشونت منبع غرور و دفاع از افتخار است، مخصوصاً بین مردانی که خشونت را نشانهٔ مردانگی میدانند.[۱۲]
استیون پینکر در مقالهٔ «تاریخ خشونت» در نیوریپابلیک شواهدی ارائه میکند که متوسط میزان ستیز و خشونت در انسانها و حیوانات در طول چند سدهٔ گذشته کاهش یافتهاست.[۱۳]روانشناسی تکاملی چند توضیح برای خشونت انسانی در زمینههای مختلف پیشنهاد میکند. گوئتز (۲۰۱۰) بحث میکند که انسانها شبیه بیشتر انواع پستانداران هستند و از خشونت در موقعیتهای ویژه استفاده میکنند. او مینویسد که «باس و شکلفورد» (۱۹۹۷) ۷ مشکل انطباقی را که اجداد ما پی در پی با آن روبرو بودند ارائه کردند که شاید با پرخاشگری قابل حل بودهاند: مشارکت در منابع دیگران، دفاع در برابر حملات، تحمیل هزینه بر رقبای هم جنس، جایگاه مذاکره و سلسلهمراتبها، بازداشتن رقبا از پرخاشگری در آینده، بازداشتن جفت از خیانت و کاهش منابعی که برای کودکانی که از لحاظ ژنتیکی غیر خویشاوند بودند هزینه میشد[۱۴]
گوئتز مینویسد که به نظر میرسد بیشتر قتلها از درگیریهای تقریباً بیاهمیت میان مردان غیر خویشاوند آغاز میشوند که به خشونت و مرگ تشدید مییابند. او بحث میکند که چنین کشمکشهایی هنگامی روی میدهد که میان مردانی با جایگاه تقریباً مشابه نزاع بر سر موقعیت پیش میآید. اگر تفاوت چشمگیری میان جایگاههای اولیه وجود داشته باشد فرد با جایگاه پایین معمولاً هیچ چالشی فراهم نمیکند و اگر فردی با جایگاه بالاتر را به چالش بکشد معمولاً نادیده گرفته میشود. در همین حال محیطی با نابرابریهای شدید میان افراد میتواند باعث شود پست ترینها از خشونت بیشتری در تلاش برای کسب جایگاه استفاده کنند[۱۴]
یکی از کارکردهای اصلی قانون تعدیل خشونت است[۱۸]مکس وبر، جامعهشناس، اظهار داشت که حکومت، خواهی نخواهی، مدعی کنترل مطلق بر خشونت در حدود قلمروی ویژهای است. اجرای قانون ابزار اصلی تعدیل خشونت غیرنظامی در جامعهاست. دولتها استفاده از خشونت را در دستگاههای قضایی با نظارت بر افراد و مسئولان سیاسی، ازجمله پلیس و ارتش تعدیل میکنند. جوامع مدنی مقداری خشونت را که از طریق نیروی پلیس جهت حفظ وضع موجود و اجرای قانون اعمال میشود مشروع میدانند.
با این وجود هانا آرنت، نظریهپرداز سیاسی آلمانی، تأکید کرد که: «خشونت میتواند قابل توجیه باشد، اما هرگز مشروع نیست... هرچه هدف در نظر گرفته شده برای آن به آیندهٔ دورتری موکول میشود توجیهش منطقی بودن خود را از دست میدهد. هیچکس استفاده از خشونت را جهت دفاع شخصی زیر سؤال نمیبرد، زیرا نه تنها خطر آشکار است بلکه در زمان حاضر است و هدفی که وسیله را توجیه میکند آنی است».[۱۹]
آرنت یک تمایز واضح میان خشونت و قدرت قائل شد. در حالی که بیشتر نظریهپردازهای سیاسی، خشونت را نوعی ابراز قدرت افراطی تلقی میکنند آرنت این دو مفهوم را متضاد دانست.[۲۰] در سده بیستم احتمالاً دولتها از طریق قتلهای حکومتی بیش از ۲۶۰ میلیون نفر از مردم خود را به وسیله خشونت پلیسی، اعدام، قتلعام، کمپهای کار بردگان و گاهی خشکسالیهای عمدی کشتهاند.[۲۱] اعمال خشونت بار که توسط ارتش یا پلیس انجام نشدهاند و به منظور دفاع شخصی نبودهاند، معمولاً به عنوان جرم دستهبندی میشوند، گرچه تمام جرایم، جرایم خشن نیستند. آسیب به دارایی در بعضی از حوزههای قضایی ولی نه همه به عنوان جرم خشن طبقهبندی میشود] نیاز به نقل قول دارد[ ادارهٔ فدرال تحقیقات خشونتی را که منجر به قتل میشود را در دستههای قتل مجرمانه و قتل قابل توجیه (مثلاً دفاع شخصی) طبقهبندی میکند.[۲۲]
جنگ وضعیتی از نزاع خشونتبار درازمدت و گسترده است که شامل دو یا تعداد بیشتری از گروههای انسانی میشود که عموماً تحت فرمان حکومت هستند. جنگ به منظور حل مناقشات سرزمینی و سایر ستیزها، به عنوان جنگ تهاجمی به قصد فتح سرزمینی یا غارت منابع، به عنوان دفاع ملی یا به منظور فرونشاندن فعالیتهای جداییطلبانهٔ بخشی از ملت انجام میشود.
از زمان انقلاب صنعتی، مرگبار بودن جنگ به شیوه نوین پیوسته افزایش یافتهاست. تلفات جنگ جهانی اول بیش از ۴۰ میلیون و تلفات جنگ جهانی دوم بیش از ۷۰ میلیون نفر بود.
با این وجود عدهای باور دارند که مرگهای واقعی بر اثر جنگ در مقایسه با سدهٔ گذشته کاهش یافتهاست. لاورنس اچ. کیلی، استاد دانشگاه در دانشگاه ایلینوی، در «جنگ پیش از تمدن» محاسبه کردهاست که %۸۷ از جوامع قبیلهای سالانه بیش از یک بار را در حال جنگ بودهاند و تقریباً %۶۵ از آنها به طور دائم در حال جنگیدن بودهاند. آمار برخوردهای متعدد رودررو که از ویژگیهای جنگهای محلی است، نرخ تلفاتی بالغ بر %۶۰ جنگجویان را در مقایسه با %۱ از جنگجویان در جنگ معمولی مدرن بدست میدهد.[۲۳]
استفن پینکر با این موضوع موافق است و مینویسد که «در خشونت قبیلهای، رویاروییها مکررتر، درصدی از مردان جمعیت که میجنگیدند بیشتر و نسبت تعداد مرگ به هر پیکار بالاتر بود».[۲۴] جرد دیاموند در کتابهایش «تفنگ هاً،» اسلحهٔ میکروب و فولاد «و» شامپانزه سوم" که مفتخر به دریافت جایزه گردیدهاند، شواهدجامعهشناسی و انسانشناسی برای ظهور جنگ گسترده مدرن در نتیجهٔ پیشرفتها در تکنولوژی و شهرهای مستقل ارائه میکند. ظهور کشاورزی، منجر به افزایش معنی داری در تعداد افرادی که یک ناحیه میتواند تأمین کند نسبت به جوامع شکارچی-جمعآوری کننده گردید که به توسعهٔ طبقات ویژهای همچون سربازان یا سازندگان سلاح انجامید. از سوی دیگر، درگیریهای قبیلهای در جوامع شکارچی-گردآور معمولاً به جای پیروزیهای سرزمینی یابرده داری منجر به قتلعام دسته جمعی دشمنان (شاید غیر از زنان در سن باروری) میشد. احتمالاً به خاطر آنکه تعداد افراد شکارچی-جمعکننده کفاف تأسیس امپراتوری را نمیداد.
مقالهٔ اصلی: خشونت مذهبی نظریه پردازان مذهبی و سیاسی عامل خشونتهای غیر شخصی در طول تاریخ بودهاند.[۲۵] ایدئولوگها معمولاً به غلط دیگران را به خشونت متهم میکنند، مانند تهمت بسیار قدیمی خونآشامی به یهودیان، اتهامات قرون وسطایی به زنان در مورد جادوگری، کاریکاتورهایی از مردان سیاه پوست که آنها را به صورت «وحشیهای خشن» به تصویر میکشید و منجر به این شد که توجیهی برای قوانین جیم کرو در اواخر قرن ۱۹ در آمریکا فراهم آورد[۲۶] و اتهامات عصر جدید به مالکین مراکز نگهداری روزانه و دیگران مبنی بر آزار و اذیت با آداب شیطان پرستانه.[۲۷] هم پشتیبانان و هم مخالفان جنگ علیه تروریسم در قرن ۲۱ام به آن به عنوان جنگی ایدئولوژیک و مذهبی مینگرند.[۲۸] ویتوریو بوفاچی دو مفهوم متفاوت امروزی را از خشونت توصیف میکند، یکی «عقیدهٔ مینیمالیستی» از خشونت به عنوان عمل عمدی نیروی افراطی یا ویرانگر و دیگری «مفهوم مشروح» که شامل نقض حقوق از جمله لیست بلندی از نیازهای انسانی میشود.[۲۹]
مخالفان نظام سرمایه داری بر این نکته پافشاری میکنند که خشونت در ذات نظام سرمایه داری است. آنها باور دارند که مالکیت خصوصی، بهره و سود تنها به این دلیل دوام میآورند که خشونت پلیس از آنها دفاع میکند و همچنین اینکه اقتصادهای سرمایه داری به جنگ برای گسترده شدن نیازمندند.[۳۰] آنها ممکن است از عبارت «خشونت ساختاری» برای توصیف روشهای نظام مندی که نظام اجتماعی یا نهاد فرضی افراد را با جلوگیری از ارضای نیازهای اولیهشان به آهستگی میکشد، برای مثال مرگهایی ناشی از بیماریها به خاطر نبود دارو.[۳۱]طرفداران بازار آزاد استدلال میکند که دخالت خشونت بار قوانین حکومتی در بازارها منشأ بسیاری از مشکلاتی است که مخالفان نظام سرمایهداری به خشونت ساختاری نسبت میدهند[۳۲]فرانتس فانون خشونت کلونیسم استعمارگرایی را به نقد کشید و درمورد پاسخ به خشونت در «قربانیان استعمار» نوشت.[۳۳]،[۳۴][۳۵] در طول تاریخ، بیشتر ادیان و افرادی مانند ماهاتما گاندی پند دادهاند که افراد قادر به نابود کردن خشونت و تنظیم جوامعی از طریق روشهایی غیر خشونت بار هستند. خود گاندی یکبار نوشت: «جامعهای که بر اساس روشهای کاملاً غیر خشونت بار تنظیم و هدایت شود نابترین آنارشی خواهد بود».[۳۶]نظریه پردازان مدرن سیاسی که نظرات مشابهی دارند شامل طیفی از صلح طلبان اراده گرا، همزیستی طلبان، آنارشیستها و طرفداران آزادی فردی است.
از زاویهٔ اثرپذیری و اثرگذاری میتوان خشونت را به چند دسته تقسیم نمود:
از نظر شکل بروز نگاهی دیگر رفتار خشونتآمیز را میتوان به سه دسته تقسیم نمود:
از نظر سطح آگاهی فاعل هنگام اقدام به خشونت، میتوان رفتار خشونتآمیز را به سه دسته تقسیم نمود:
خشونتها را میتوان از زاویهٔ کیفیت آسیب نیز به دو دسته تقسیم کرد:
البته هیچگاه مرز کاملاْ مشخصی میان این دو نوع خشونت وجود ندارد.